این شب ها عجیب سوز سرما را لمس میکنی، از آن سوزهایی که تا عمق ریه ها هم نفوذ می کند ویک عالمه لباس گرم هم بپوشی باز این سوز لجباز راهی برای نفوذ پیدا می کند و ول کن نیست.به ساعتم نگاه میکنم عقربه ها ساعت هفت ونیم را نشان می دهند، وسایلم را جمع می کنم علیرغم همه خستگیم اصلا دوست ندارم آن جای گرم را با هوای سرد بیرون عوض کنم.... بالاخره ساعت ،ساعت رفتن است، از ساختمان بیرون میزنم، به آسمان نگاه میکنم حس میکنم بدجور نگاهش مهتابی اش یخ زده.دقیقا حس میکنی شب وسرما تبانی کرده اند تا به آدمها بفهمانند چله زمستان است و سوز سرما نوش جان آدمها.سلانه سلانه خیابان سردار جنگل را طی میکنم.آدمهای اطرافم را می بینم که گامهایی تند وبلند بر می دارند، تا از شر سوز سرما خلاص شوند .به میانه مسیر می رسم چشمم به کودکان نشسته روی پیاده روی سرد خیابان می افتد ،کوکان نام آشنای کار.با فاصله کمی از هم نشسته اند . صداهای سرفه های ممتد یکی از آنها باعث شد دقایقی به او و وزنه اش خیره بمانم.حتی آن کلاه گرم بافتنی اش نمی توانست او را از شر سرمای مزاحم خلاص کند.جلوتر می رفتم وآنها را از سر می گذرانیدم.کودکان وزنه به دست و واکسی که از عابرین می خواستند، وزنی بزنند وکفش های خاک خورده شان را برقی بیندازند. اوج ناراحتی ام زمانی بود، که دیدم دو کودک کار نزدیک فر مغازه ای ایستاده ودست های کوچکشان را جلوی آتش آن فر گرفته بودند، تا کمی از سوز سرما بکاهند.راهم را ادامه دادم، باید تا خیابان سینما قدیم پیاده گز کنم، به خیابان فردوسی میرسم و وسط راه کودکی با نهایت التماس می خواهد که وزنم را اندازه بگیرم نمیدانم سرما کرخت وبی حوصله ام کرده یا روحم مشوش شده ،چیزی نمی گویم هزارتومنی به دستش دادم ومسیر را گذراندم تا به مقصد رسیدم، ولی ذهنم بدجور درگیر شده ،باخودم فکر می کنم شهر همان شهر است ،چرا کسی هشدار نمی دهند وسط سوز سرما حواستان به کودکان کار باشد، که مبادا زیرسرمای بی رحمانه بهمن قامت کوچکشان خمیده شود و مجبور شوند درجدالی نابرابر به جنگ با سرما بروند. کلیشه شد ازبس از کودکان کار گفتیم ونوشتیم.مگر درنشست ها وگزارش ها نمی گویند کودکان کار ساماندهی شده،مگر نمی گویند آمارشان نگران کننده نیست.پس این کودکان با این چثه نحیف وسط این سوز استخوان سوز چه می کنند.یاد حرف های معاون اجتماعی بهزیستی افتادم که گفته بود موازی کاری دستگاههای متولی در زمینه آسیب های اجتماعی وجود دارد و وظایف دستگاههای مرتبط با این حوزه مشخص نشده.این یعنی همه دستگاهها یک کار را انجام می دهند وآمارمبهم وعملکرد نامطلوب دستاورد این موازی کاری شده.اصلا انگار ماهمیشه خدا عادت داریم مسائل را کم اهمیت بپنداریم .درست است که دراین زمینه وضعیت نگران کننده ای نداریم ولی این مسئله نباید ما را سرخوش و سرمست کند که اوضاع اطرافمان تحت کنترل است . همیشه فاجعه ها درست جایی رخ می دهد که اصلا فکرش را نمی کنیم.همه اینها را آوردم تا بگویم ناگفته پیداست با این وضعیت قصه کودکان کار تمامی ندارد و این قصه دراز شهرزادی قصه گو را می طلبد که قصه پردرد این کودکان را بازگویی کند.
|