چرا شاد نیستیم؟/ به قلم مرضیه دادگر

24 بهمن دربی سخت ونفس گیر استقلال وپرسپولیس بالاخره با برد تیم آبی پوش پایتخت به پایان رسید.بازی که ابتدای کار قرمز پوشان جلو افتادند و پرچمهای یک دست قرمز وشادی های بی اندازه هواداران پرسپولیس ورزشگاه آزادی را دربرگرفت.ولی این پایان ماجرا نبود واستقلال در این کارزار طاقت فرسا وسخت جلو افتاد و این بار آبی های پایتخت عرصه را بر پرسپولیسها تنگ کردند وبه شادی وهلهله پرداختند. هر دوتیم در لحظات اوج از خوشحالی بی اندازه سراز پا نمی شناختند، ولی فوتبال هم 90 دقیقه است وبالاخره باید سوت پایان نواخته شود.بعد از اتمام بازی متوجه صدای شادی مردم وبوق زدنهای ممتد در خیایان شدم.صداهای شادی رسا به گوش می رسید.صداهایی که اوج خوشی در اون موج می زد .انگار مدتها بود که مردم رنگ شادی ندیده بودند.با این وجود یک نکته باعث شد به این مسئله فک کنم که ما اصولا مردم شادی نیستیم وهمیشه بهترین روزهای عمرمان را غمگین زندگی می کنیم.اصلا ما شاد زندگی کردن را بلد نیستیم وهمیشه خدا ناخوشی بیش از خوشی برما وزندگیمان چنبره زده است.نمیدانم فکر می کنم بنا بر بافت سنتی استان مان، وقتی عزیزی را ازدست می دهیم تا مدتها عذادار نبودنش هستیم از روزسوم،هفتم،چهلم،سالگرد درگیر سوگواری هستیم وبعد از آن نیز زندگی با خاطرات عزیز از دست رفته مان را مرورمی کنیم،که شاید اگر او زنده بود وجودش انقدر برایمان اهمیت نداشت.آنقدر غرق درماتم واندوه می شویم که خودمان را ازیاد می بریم، فراموش می کنیم ما بدنیا آمده ایم برای زندگی کردن .
برای جامعه ما شادی دست نیافتی معرفی شده،از همان دست نیافتنی هایی که در رویا وخیال باید بدنبالش بگردیم و آرزو کنیم کاش چراغ جادویی شبیه علاء الدین قصه ها داشتیم تا از غول درون چراغ اندکی شادی طلب می کردیم.وقتی کسی نیزاز ما جویای احوالمان می شود ،یا از خوبی وخوشی هایمان می پرسد نیز گلایه هایمان تا عرش می رسد،انگار که غم دنیا روی زندگی ودلمان ما هوار شده.از طرفی باید گفت ما مردمی گذشته گرا هستیم وبیشتر از اینکه امیدوارانه به فکر آینده خود باشیم نگاهمان به گذشته است واز سوی دیگر همواره حسرت آن را باخود همراه داریم ،حسرت گذشته مثلی داغی عمیق با ما حمل می شود،گذشته ای که قرارنیست هیچ وقت برگردد ،ولی درعوض آینده را درنمی بیابیم وفراموش می کنیم در زمان حال زندگی می کنیم ، غافل از اینکه گذشته ها همین آینده ای بوده که با دست روی دست گذاشتن های ما گذشته وآخر سر هم باید افسوس از دست رفتن لحظه ها را بخوریم.ذهنمان نیز همیشه خدا جولانگاه افکار منفی ،شکست ونا امیدی است وهمیشه برای هرمسئله ای بدبینانه ترین حالت ممکن را درنظر می گیریم،شادی های ما مقطعی و زود گذر شده ،مثل شادی برای برد تیم محبوبمان،یا شرکت در مراسم جشن،یا تماشای یک فیلم طنز وکمدی.البته رسانه هم در این ناشاد بودن ما بی تقصیر نبوده وگاها خود مرهم که نبوده ،درد هم شده وبا اکران فیلم های تلخ بر میزان ناشاد بودن ما افزوده است.در بطن خود جامعه نیز هیچ مکانیسم ومحرک شادی بخش وجود ندارد وخود سیما ومنظر شهری ما نیز درحال ناکوک شهروندان دخیل بوده است.سلامت روان آدمی بسته به میزان شادی ورضایت درونی فرد از زندگی خویشتن است ،ولی وقتی آدمهای جامعه ما این حجم عدم رضایت ،ناشاد بودن وغمگین بودن را با خود یدک می کشند ،چگونه می توان انتظار جامعه ای شاد ،روبه جلو وبالنده داشته باشیم.این روزها ارتباطات اجتماعی ورفت وآمدها نیز کمرنگ شده وآدمها در چاردیواری زندگی خود ودنیای مجازی غرق شده اند وآستانه تحملها نیز به حدی پایین آمده که افراد حتی حوصله خود را ندارند.در واقع آدمها ترجیح داده اند درپیله تنهایی خودشان باشند و انزوا پیشه کنند.شاید یک روز مسئولین ما به این نتیجه برسند میزگرد یا نشستی برای بررسی علت غمگین بودن مردم جامعه تشکیل دهند وبرای بهتر شدن حال دل آنان چاره ای بیندیشند.همین قدر می دانم شادی های ما نباید منحصر به برد تیم محبوبمان ویا تماشای یک فیلم کمدی و.. باشد.هرچند منکر تاثیر شادیهای کوچک نمی شویم ولی برای شاد کردن خاطر این مردم باید به فکرچاره بود.

تاریخ درج :  1395/11/25

تعداد بازدیدها : 1585

ارسال نظر