تلخ و شیرین های روزنامه نگاری

فاطمه رشیدی

زمستان سال 95 قرار شد با یکی از اساتید دانشگاه یاسوج مصاحبه داشته باشم. دکتر منفرد از اساتید حشره شناسی و به طور مشخص زنبور شناس است.تنها چیزی که از وی می دانستم که فناور برتر سال شده است.کمی در اینترنت هم جستجو کردم اما اطلاعات بیشتری جز اینکه وی یک حشره شناس است نداشتم.من در دوران روزنامه نگاری و خبرنگاری ام هیچ وقت عادت نداشتم موقع مصاحبه فقط گوش دهم پس همیشه در حین مصاحبه نکات کلیدی گفتگو را یادداشت می کردم.اما دکتر منفرد آنقدر زیبا و دلنشین درباره زنبورهای مخملی گرده افشان صحبت می کرد که چند دقیقه از مصاحبه که گذشت قلم و کاغذ را کنار گذاشتم و رکوردر لپ تاپ و گوشی ام را روشن کردم تا فقط گفت و گو کنیم.در طول مصاحبه وقتی به نام ایران رسیدیم دکتر منفرد بغض کرد و نتوانست دقایقی ادامه دهد. این نشان می داد روند مصاحبه خوب پیش می رود. 

این گفت و گو حدود دو ساعت طول کشید. در پایان گفت و گو هم من را دعوت کرد تا از موزه زنبورهای مخملی در طبقه بالای ساختمان دانشکده دیدن کنم. با اینکه من هیچ تصوری از حشره شناسی و زنبورها نداشتم اما آن مصاحبه دنیایم را تغییر داده بود و ساختار مصاحبه را که در ذهنم مروز می کردم مطمئن بودم یکی از زیباترین مصاحبه ها برای خودم و مخاطبانم خواهد شد.با اینکه 27 اسفند روزنامه تعطیل بود اما عجله داشتم که به خانه برسم و همه آن چیزهایی که من در آن موزه و در آن گفتگو شنیده ام را پیاده و برای سال آینده آماده کنم.اما بدترین اتفاقی که ممکن است برای یک روزنامه نگار بیفتد برای من هم رخ داده بود.رکوردر لپ تاپ چیزی ضبط نکرده بود اما خوشحال بودم که با رکوردر گوشی هم ضبط کرده ام. ولی بدشانسی های روزنامه نگاری شامل حالم شده بود و با اینکه فایل در گوشی ضبط شده بود اما چون صدای گوشی را موقع مصاحبه کاملا بسته بودم و گوشی را در حالت پرواز گذاشته بودم  پس صدا شنیده نمی شد. انواع و اقسام نرم افزارها را برای تقویت صدای مصاحبه استفاده کردم اما نتیجه ای نداشت.

با آقای عسگری مسئول روابط عمومی دانشگاه که در  طول مصاحبه حضور داشت تماس گرفتم و آرزو می کردم که مصاحبه را ضبط کرده باشد که وی نیز چیزی ضبط نکرده بود.وقتی گوشی را زمین گذاشتم مثل آدمهای نا امید در خانه قدم می زدم و با خودم فکر می کردم که چطور به دکتر منفرد بگویم فایل مصاحبه را از دست داده ام  تا دوباره وقتی هماهنگ کنیم و همان حرفها را تکرار کند. با فرض اینکه وی بزرگواری کند و دوباره برای مصاحبه وقت بگذارد آیا آن تازگی و طراوتی که مصاحبه اول داشت باز هم تکرار خواهد شد؟!آنقدر کلافه شده بودم که به موضوع که فکر می کردم مثل ابر بهار اشک می ریختم.ساعت 12 شب گفتم روزنامه نگار باید بتواند از پس بحران های اینچنینی بربیاید. می دانستم اگر بخواهم اطلاعات را به یاد بیاورم باید از ساعت طلایی و حافظه کوتاه مدتم استفاده کنم. پس تا 4 صبح نشستم و هر آنچه از مصاحبه در ذهن داشتم را تایپ کردم و گزارش را هم آماده کردم . صبح خودم گزارش را که خواندم احساس شادمانی و آرامش داشتم چون به نظرم هیچ چیزی کم نداشت. گزارش را برای دکتر منفرد ارسال کردم و خوشبختانه ایرادی نداشت. آن گزارش و مصاحبه یکی از بهترین گزارشهایی است که هر وقت مطالعه اش می کنم احساس خوبی دارم. گزارشی که در یک صفحه از روزنامه  ابتکار جنوب منتشر شد و در خبرگزاری ها هم بازنشر شد.

 

 

ماجرای یک کودک کار

صادق الهی نژاد

یکی از بهترین خاطراتی که در ذهن نقش بسته مربوط به انتشارخبری درباره زندگی یک کودک کاربود.دختری 8ساله که که از راه جمع آوری پلاستیک وفروشش همراه با مادر وبرادرش امرار معاش می کردند.طی صحبت با مادرش متوجه شدم این دختر وبرادر کوچکش چون تلویزیون ندارند مجبورند به منزل همسایه شان بروند برنامه های تلویزیونی را دنبال کنند.بعد از اینکه درجریان موضوع و وضعیت زندگی آنها قرار گرفتم گزارش آن رانوشته ومنتشر کردم وبعد از انتشار آن تعداد 5 تلویزیون برای آنها توسط خیرین خریداری شد که یکی از آنها را برای استفاده برداشتند ومابقی را نیز خود خیرین فروختند وپولش را دراختیار آنها قراردادند.علاوه براین سازمان بهزیستی نیز برای این خانواده خانه ای جدید ساخت وآنها درمنزل جدیدشان مستقر شدند ووضعیت بهتری پیدا کردند واین بهبود وضعیتشان من را بی اندازه خوشحال کرد.

 

 

مسابقه اسکیت خاطره ساز

خدایار درخش

به یاد دارم یک بار به مناسبت هفته دولت مسابقه اسکیتی درشهر یاسوج برگزارشد ومن هم بصورت اتفاقی دراین مسابقات حضور پیدا کردم و درحین مسابقات دو نوجوان توجهم را جلب کردند.چون هر کدام یک دمپایی ویک کفش اسکیت به پا داشتند .موضوع بنظرم جالب آمد و وقتی پیگیر علت شدم گفتند این دو نوجوان همسایه هستند ویک جفت کفش اسکیت برای استفاده دارند به موازات مطلع شدن از این مسئله خبرش را انعکاس دادم ودر این میان خیرینی پیدا شدند که حاضر شدند برای انها کفش اسکیت بخرند وحتی یکی از نفرات برتر وملی پوش تیم اسکیت بانوان کشورهم که در ترکیه مشغول تحصیل بود آمادگی خود را برای آموزش اسکیت به انها درصورت تامین زیرساخت های لازم اعلام کرد.که ما هم این موضوع را به روابط عمومی اداره کل ورزش وجوانان استان منتقل کردیم وقرار شد از این طریق هماهنگی های لازم انجام شود.

البته خاطره تلخی هم دارم مربوط به اهدای عضو یک دختر جوان که در ورودی شهر یاسوج تصادف وجان خودش را ازدست داد.یکی ازآشنایان ودوستان نزدیک این خانواده درسفر کربلا بود وهمه تصمیم گرفتند تا برگشتن وی ازاین موضوع مطلع نشود که او از طریق خبر منتشر شده درسایت راک نیوز درجریان قرارگرفت وطی تماس تلفنی با من درجریان جزئیات ماجرا قرار گرفت.

 

 

گره گشایی از مشکل زن پیچابی

داریوش بهنیا زاده

 

سال 97 به اتفاق تعدادی از دوستان خبرنگار راهی پیجاب شدیم وقرار بود بعد از اتمام کارمان برگردیم ولی متاسفانه شرایطی پیش امد که امکان وشرایط برگشت نداشتیم ومجبور شدیم دوسه رزی درآنجا ماندگارشویم.تا اینکه یکی از زنان این منطقه که دو کودک هفت وسه ساله داشت وقتی شرایط ما را دید گفت تا هر زمان اینجا بودید درخانه ما بمانید ما جای دیگری می رویم.ما این لطف وی را فراموش نکردیم وقتی شرایط رفتنمان فراهم شد پیگیر مشکلات این خانم ومرتفع کردن انها شدییم وبا اقدامات انجام شده او درگچساران صاحبخانه شد وشرایط بهتری نسبت به قبل پیدا کرد.با انتشار این خبر وپیگیری های پس از ان سیاسیون ونمایندگانی که همواره بدنبال مطلوب نشان دادن اوضاع وشرایط گل وبلبل هستند این موضوع را برنتافتند ومقابل ان موضع گرفتند ونشان دادند این مسئله به مذاقشان خوش نیامده است.با این حال ما خوشحال بودیم که وظیفه خود را انجام داده ایم.

 

 

تهدید به شکایت

مینو آریانفر

شاید کمتر خبرنگاری است که در طول دوران فعالیتش به بهانه های مختلف تهدید به شکایت نشده باشد.من هم یک بار توسط یکی از مدیران استانی ویک بار هم توسط یک پزشک خانم تهدید به شکایت شدم.ماجرا ازاین قرار بود که در فضای مجازی خبری را مبنی برقصور یک پزشک در مرگ یک کودک ملاحظه وبرای اطمینان از صحت وسقمش ان را دریکی از گروهها فرستادم واز مسئولین علوم پزشکی حاضر درگروه خواستم دراین خصوص توضیح وپاسخگو باشند بعد ازاین ماجرا مدام از طرف این پزشک وشوهرش تهدید به شکایت میشدم ومن هرچه توضیح میدادم نگارش مطلب ازمن نیست وصرفا برای توضیح ووپاسخگویی آن را ارسال کرده ام قانع نمی شدند وخیلی اذیتم شدم تا نهایت با واسطه های زیادی بالاخره پذیرفتند ودست از تهدید وشکایت برداشتند.

البته خاطره دیگری هم دارم که در آخرین ماههای بارداری ام وقتی که می خواستم برای انجام کار به دفتر مراجعه کنم از روی پله ها با شرایط بدی سقوط کردم که خوشبختانه با مراجعه به پزشک مشخص شد مشکل چندانی به وجود نیامده.

 

پیرزنی شبیه مخمل درچرام

مهدی مرادی

سالها قبل از طریق یکی از دوستانم متوجه شدم که پیرزنی در شهرستان چرام درشرایط بدی بسر می برد و وضعیت مناسبی ندارد.همین مسئله مرا ترغیب کرد تا هرچه زودتر شرایط او را ازنزدیک ببینم .راهی این روستا شدیم ومتاسفانه متوجه شدم اوضاع از آن چیزی که عنوان شده بدتر است ودختر جوان معلول ذهنی هم از مراقب می کند .همین باعث عمیقا تحت تاثیرقرار بگیرم وبفکر راه چاره باشم.بنابراین به جای پوشش خبری در اسرع وقت با نهادهای حمایتی از جمله کمیته امداد وبهزیستی تماس گرفتم وانها را از نزدیک دیدم وشرایط را توضیح دادم وآنها هم استقبال کرده وعنوان کرده انجام این کار وحمایت ازاین زن ودختر درحیطه وظایف آنهاست.دختر معلول ذهنی برای مراقب به جای مناسبی منتقل شد و مادر او هم تحت بستری ودرمان قرار گرفت.شاید برای کمک به این مادر ودختر از نفوذ رسانه ای استفاده کردم ولی از پوشش خبری ان خودداری کردم چون معتقدند شرایط این دونفر شاخصی برای سنجش وضعیت کل روستا نبود واز طرف دیگر نباید وضعیت وجو استان را به گونه ای جلوه داد که هیچ امیدی وجود ندارد وجز سیاهی ومحرومیت چیزی نیست.

 

چشم انتظاری خانواده های داغدیده سقوط هواپیما

عیسی فتحی

کار خبر همیشه یکی از علاقه های خاصم بوده وتمایل داشتم قلم بزنم وخبرنگاری کنم وهمین اتفاق هم افتاد واز طریق یکی از دوستانم با این عرصه بیشتر آشنا ودر خبرگزاری ایسنا معرفی به کار شدم  وبا وجود همه مشکلات وگرفتاری ها بازهم دراین عرصه ماندم وهمین عشق وعلاقه قلبی هم باعث شده تا در حوزه اطلاع رسانی وخبر ماندگار شوم حوزه ای که سرشار از اتفاقات تلخ وشیرین بوده ویکی از همین اتفاقات تلخ سالهای اخیر ماجرای سقوط هواپیمای تهران-یاسوج وحضور خانواده های جانباختگان جلوی فرودگاه وچشم انتظاری وعزاداری آنها بود که هر انسانی را در ان روز بارانی متاثر می کرد وباعث شد این روز تلخ زرا فراموش نکنم.

 

شکایت مدیران وگرفتن حکم برای خبرنگاران

محمود آرام

 

موضوع برای خاطرات تلخ وشیرین زیاد است از جمله شکایت مدیران وگرفتن حکم برای خبرنگاران که من هم از این قاعده مستثنی نیستم ودرگیر تبعات آن هستم.ولی هرگاه گرهی از مشکلی گشوده ایم هم لبخند رضایت بر لبانمان نشسته،درست مثل زمانی که از طریق یکی از دوستانم درجریان مشکل خانمی قرار گرفته ومتوجه شدم فرزند که وی که اهل یکی از روستاهای دورافتاده قلعه رئیسی است به بیماری وعفونتی گرفتار شده ودریک قدمی مرگ قرار گرفته وپزشکان بیمارستانهای دهدشت وگچساران او را جواب کرده ومجبور شده برای مداوم فرزندش به شیراز مراجعه کند که آنجاهم از عهده هزینه ها بر نیامده وقتی درجریان کم وکیف موضوع قرار گرفتم آن را انعکاس دادم که به موازات آن هم بنیاد خیریه ای هزینه های بیمارستان او را پرداخت کردند وهم خیرینی حاضر شد همه هزینه های دیگر او را پرداخت کنند وخوشبختانه مشکل این مادر وفرزند حل شد وهمین هم برای من کافی بود.


اتمسفر غریب یک اتفاق

پژمان امیدی

خبرها وگزارشات تولید ومنتشر شده همواره بیانگربیم وامیدها بوده اند،حکایت اشک ها ولبخندها،هست ها ونیست ها که طبیعتا گریز از آنها ممکن نیست .ولی شاید اگر بخواهم از تلخ ترین خاطره 5سال فعالیتم درعرصه رسانه بگویم مربوط به سقوط هواپیمای تهران-یاسوج با 66 سرنشین بود اتفاقی تلخ ،سنگین وغمبار که با ورق زدن خاطرات ان روزهای تلخ اتمسفری غریب خبرنگار را احاطه می کند وشاید قرار گرفتن در کانون یک سانحه در سطح ملی و فراتر از ان  برای یک خبرنگار ابعاد متفاوت تری  نسبت به سایرین داشته باشد.

 

تاریخ درج :  1398/5/19

تعداد بازدیدها : 1074

ارسال نظر