فتح خرمشهر، فتح ارزشها بود//دکتر رضا دهبانی‌پور

رضا دهبانی‌پور

«خرمشهر را خدا آزاد کرد» برای ما بچه‌های انقلابی آن سال ها که روزهای خون و حصر خرمشهر عزیز را  از نزدیک نظاره گر بودیم این کلام عمقی به بلندای تاریخ دارد و در کلمه کلمه این جمله ی کوتاه اراده خدا و کلام الهی از آن طنین انداز می‌شود. به راستی که «فتح خرمشهر فتح یک شهر نبود فتح ارزشها بود» و نقطه عطفی در تاریخ این سرزمین که در اراده و مقاومت جوانان و فرزندان این سرزمین متجلی گردید. سی و سه سال از سوم خرداد ۶۱ میگذرد و در تمام سی و سه سوم خردادی که بعد از آن سوم خرداد حماسی گذشته است هر گاه چنین مناسبتی در تقویم تکرار می شود همه ی تاریخ بزرگی و شجاعت مردمان این مرز و بوم در جلوی چشمانم ظاهر می شود و یاد شهیدان عزیزی زنده میگردد که به تعبیر پیر فرزانه انقلاب به تاسی از کلام خدا آنها نمرده اند بلکه در نزد پروردگارشان (عند ربهم یرزقون) اند. بسیار دشوار است نوشتن و گفتن از حماسه بزرگ آزاد سازی خرمشهر اما به عنوان یک رزمنده دیروز در جبهه های جنگ و یک خدمتگزار فرهنگی امروز باورم این است که زیباترین و رساترین کار فرهنگی همان یاد کردن از شهدا می‌باشد که بنا به فرموده مقام معظم رهبری کمتر از خود شهادت نیست. سال ۱۳۶۰ من رضا دهبانی پور  یک دانش آموز روستایی در کلاس چهارم دبیرستان بودم که جبهه ما را عاشق و خدا را شکر لایق خود کرده بود. شهرستان کهگیلویه در آن سال ها ستاد اعزام نیرو به جبهه ها نداشت و من همراه با دو شهید عزیز و تا ابد زنده شهیدان کریم نیک بیان و نصرت الله اتابک از شهر بهبهان به جبهه اعزام شدیم و در ماموریت ۴۵ روزه ای در جبهه حضور داشتیم. در بار دوم در فروردین ۱۳۶۱ آن هنگام که ایل و تبارمان بار وبنه اش را برای کوچ به سردسیر می بست تا در نسیم خوش چویل های رشته کوه های زاگرس تابستان گرم را از سر بگذراند به جبهه اعزام شدم و در دو مرحله از سه مرحله عملیات بزرگ بیت المقدس حضور داشتم.  هرگز آن صبح ۱۰ اردیبهشت ۶۱ نه از ذهن من و نه از ذهن دیگر رزمندگان حاضر در جاده خرمشهر به اهواز پاک نخواهد شد. در آن صبح بعد از آن که ما بر جاده که در دست بعثی ها بود پدافند کردیم پاتک و عملیات دشمن در جاده بسیار سنگین بود و ما به عقب فراخوانده شدیم و چه تصویرهای دلخراش و سختی که مدام در جلوی چشمانم خلق می شد و و تا کارون که به عقب برگشتیم برادران کم سن و سالم در زیر هجوم آتش باران توپ و خمپاره یکی بعد از دیگری پرپر می‌شدند. بعد از آن عملیات ماموریتم تمام شده بود اما دل کندن از جبهه بسیار سخت بود و داوطلبانه به گردان رزمی صف به فرماندهی دلاور مرد شهید احمد وتری که یک بهبهانی بود رفتم و آنجا دوباره به دوستان عزیزم شهیدان  نیک بیان و اتابک پیوستم. در گردان آر پی جی زن بودم و شهید نیک بیان فرمانده دسته ای بود که عضوش بودم. ۱۹ اردیبهشت برای فتح خرمشهر در مرحله سوم عملیات شبانه وارد رزم شدیم و بعد از نماز مغرب و عشاء تا سحر مشق عشق نوشتیم تا آنکه در سپیده دم در حالتی که آر پی جی را به سمت دشمن نشانه گرفته بودم از ناحیه فک و گردن مورد اصابت مستقیم گلوله قرار گرفتم و هنوز بعد از سال های سال آن گلوله و زخمی کوچک بر صورتم یادگاری است از آن سال های غربت و عاشقی. البته حیفم می آید از وخامت حال و روزم در  آن روزها بنویسم اما یادی از پزشک حاذق دکتر بهرام مشیری نکنم که با چه تبحری آن گلوله را از مجاورت نخاع ناحیه گردنم بیرون کشید. حالا هم ماه ها و سال ها از آن روزها میگذرد و چه دوستان عزیزی که در آن هشت سال از میان ما پرواز کردند ولی یادتشان و خاطره حماسه آفرینی هایشان  هنوز زنده و ماندگار است. آن سال ها و سال های بسیار بعد از آن نیز گذشته اند و ما پیر شده آیم اما تمام  این سال ها سعی مان بر آن بوده است تا رسالت انقلابی، اسلامی و انسانی مان هرگز فراموش مان نشود (تا چه افتد و چه قبول آید)

تاریخ درج :  1394/3/3

تعداد بازدیدها : 197

ارسال نظر