مهدی سعیدی// تا همین چند سال پیش، یا بهتر است بگوییم تا چند دهه پیش که تکنولوژی هنوز تمام ساحات زندگی روستاییان و ایلات را دربرنگرفته بود و تقریبا فرهنگهای کهن مردم ایران، به قوت خویش باقی بود، شاهنامهخوانی و نقالی در شبهای چله، از رایجترین و پرطرفدارترین آیینهای مردم ایران، بخصوص روستاییان و عشایر بود. هرچند روستاییان و عشایر، در طول این هزار و صد سالی که از سرایش شاهنامه میگذرد، نه فقط در شبهای زمستان، که در زمانهای مختلف و به بهانههای متعدد، دروازه ذهن و زندگی خود را به روی شاهنامه گشوده و چون مهمانی ارجمند، گرامیاش داشتهاند و حق با دکتر اسلامی ندوشن است که میگوید: «شاهنامه کتابی است که افراد گمنام (در اینجا روستاییان و عشایر) این کشور، بیشتر از صاحبنامانش، آن را تکریم کرده و نگاه داشتهاند.»
ما در زبان و ادبیات فارسی، بجز شاهنامه، شاهکارهای دیگری هم داریم که هر کدام بر اساس نیاز وجدانی خاصی، توسط ایرانیان پدید آمدهاند و تشبث به هر کدام از آنها نیازی از نیازهای فکری و عاطفی ما را برطرف میسازند، اما در شبهای چله، نیاز به شاهنامه، همیشه بیشتر از هر کتاب دیگری احساس شده و بخت و اقبالی که شاهنامه در این شبها داشته، هیچ یک از شاهکارهای دیگر نداشته است. این پرسش، درست همین جاست که پا به ذهن میگذارد که راز مغناطیس شاهنامه در این شبها چه بوده است؟ چرا روستاییان و عشایر، در این شبها، بیش از هر کتاب دیگری، دور آتش گرمابخش شاهنامه گرد هم میآیند؟
از جنبههای مختلف، به این پرسش، پاسخهایی داده شده است که شاید دم دستیترین آنها این باشد که چون اولا روستاییان و عشایر معمولا یا کشاورزانند یا دامپرور، و جز در شبهای زمستان فراغت خاطری ندارند و ثانیا شاهنامه، هم زبانی ساده و هم داستانهای رزمی اغراق آمیز فراوانی دارد که با دانش اندک و مزاج خیالپرور روستاییان و عشایر سازگار است، لذا جمع این اسباب (فراغت خاطر، سادگی در زبان و اغراقآمیز بودن حوادث و داستانی بودن شاهنامه) روستاییان و عشایر را در شبهای چله، بهسوی شاهنامه میکشانده است. تردیدی نیست که این پاسخ، در حد زیادی ناظر به علتهای این گرایش است. با این حال تصور میکنم، این گرایش و جذب، دلیلی اسطوره شناختی نیز دارد که کمتر به آن توجه شده است.
دلیل اسطورهشناختیِ شاهنامهخوانی در شبهای چله
اسطوره چیست؟ به قول میرچا الیاده، مشکل بتوان برای اسطوره تعریفی پیدا کرد که هم برای عوام و هم برای خواص قابل فهم و پذیرش باشد، اما در بین تمام تعاریفی که از اسطوره شده است، میتوان به مواردی اشاره کرد که بین تمام تعاریف مشترک است و لذا میتوان مجموع این موارد را تعریف اسطوره دانست.
در موارد مشترک، اسطوره:
- سرگذشت قدسی، مینوی و راست انسان را بازگو میکند.
- زمان اتفاق و حادث شدنش «ازل» یعنی لحظه صفر آفرینش (بندهش) و هر زمان دیگری است که این زمان را تداعی و تکرار کند. این زمان، زمانی مقدس به شمار میرود.
- بنمایهای اخلاقی و مذهبی دارد و لذا با آداب و مناسکی خاص همراه است.
- ساختگی نیست.
- قهرمان آن خدای گونه و به دنبال آرمانهای ارزشمندی چون اصلاح جامعه و نفس خود است.
- راویان آن، به درستی آن اعتقاد دارند.
- از همه مهمتر اینکه چون روایتی قدسی است، باید در زمانی قدسی و در شرایطی مطلوب روایت یا خوانده شود.
مقابل اسطوره، افسانه قرار دارد که:
- ساختگی است.
- بنی عامیانه دارد.
- غیرواقعی است و حتی عوام هم به ساختگی بودنش اذعان دارند.
- قهرمانی زمینی دارد که آرمانهایی کم ارزش و پست را دنبال میکند.
- مقدس نیست و لذا در هر زمان و مکان و تحت هر شرایطی میتواند بازگو و روایت شود.
میبینیم بین اسطوره و افسانه تفاوتهایی جدی و ماهوی وجود دارد اما، این دو در یک نقطه به هم میرسند و آن نقطه، «عدم انطباق با موازین عقلی و منطقی» است؛ درست به همین خاطر مدام به هم در میآمیزند و گاه در معنی هم به کار میروند؛ اسطوره در معنی افسانه، و افسانه در معنی اسطوره.
گفته میشود فردوسی، به احتمال زیاد با لفظ اسطوره آشنایی نداشته، اما طبق یکی دو بیتی که در دیباچه شاهنامه، و در توصیف شاهنامه آمده، میتوان ادعا کرد که فردوسی، با مفهوم این لفظ آشنا بوده است. آن دو بیت اینهاست:
تو این را دروغ و فسانه مدان
به یک سان روشن زمانه مدان
در آن هرچه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برد
اگر بر قول فردوسی اعتماد داشته باشیم و روایات عقلگریزی را که در شاهنامه آمده و خود فردوسی نیز به آنها اشاره کرده افسانه و دروغ نشماریم، پس چارهای نداریم جز اینکه آنها را اسطوره بدانیم. زیرا طبق تعاریف بالا، اسطوره روایتی است راست و جدی که راویان آن به درست بودنش اذعان دارند، هرچند خلاف موازین عقلی باشد.
از این نظر، شاهنامه یک منبع مهم از اساطیر ایرانی است و در اصل تار و پودش با «بینش اساطیری»، یعنی بینشی که پیشینیان ما با آن جهان و رویدادهایش را مینگریستند، بافته شده است. نور آن بینش اساطیری هنوز هم کم و بیش، در اعتقادات و آیینهای طبقه به اصطلاح نانویسا و کمتر تحول یافته (روستاییان و عشایر) سوسو میزند.
این است که روستاییان و عشایر هم مانند پیشینیان خود، در کنه ذات خویش به درستی روایات شاهنامه اعتقاد دارند و در آیینهای خود به آن اعتقادات عمل میکنند؛ هرچند که معمولا خود از این اعتقاد باطنی بیاطلاع اند. شاهنامهخوانی در شبهای زمستان یکی از نمونههای عملی چنین اعتقاد و بینشی است. اما چطور؟
گفتیم اسطوره که شاهنامه یکی از منابع آن است، روایتی است مقدس؛ در نتیجه باید در زمانی مقدس روایت شود. زمان مقدس هم زمانی است که در آن، لحظه صفر آفرینش (بندهش) تکرار و تداعی شود.
به قول شایگان : «این زمان، زمانی دورانی است به این معنی که انتهای آن به علت فعلیت پذیرفتن دایم آیین، همواره به اصل (ازلیت) رجعت میکند.» حال چرا ما میگوییم این زمان اساطیری، زمستان است؟ چون در زمستان، و بخصوص در شبها است که با قوت گرفتن نور و گرمای خورشید از فردای شب یلدا، از طول شب کاسته، و به طول روز افزوده میشود، یعنی به مرور «مردگی» جایش را به «رویش» و «زندگی» میدهد. بذرهای کاشته شده در خاک، اول بار در زمستان است که جوانه میزنند. آفرینش نه در بهار که در زمستان آغاز میشود.
اصلا برخی از پژوهشگران، واژه یلدا را «شب زایش مهر» معنی کردهاند؛ یعنی شب زایش خورشید (نور، گرما و زندگی). بنابراین روایات شاهنامه که بافتاری اساطیری دارند باید در زمانهای مقدسی چون شبهای زمستان روایت شوند. ییری سیپک نیز مینویسد: در ایران بهترین زمان، برای گفتن افسانه (در اینجا اسطوره) شبهای زمستان بود.
ناگفته نگذاریم، نه فقط روستاییان و عشایر ایران، که روستاییان و عشایر سایر کشورها نیز چنین اعتقاداتی به اساطیرشان دارند. مثلا در یک مورد، الیاده گزارش میدهد: نزد مغولها، ترکها و تبتیها، نقل سرودهای حماسی دوران Gesor فقط در شبهای زمستان معمول و جایز است.
از این جااست راز مغناطیس شاهنامه و بخت و اقبالی که در شبهای زمستان دارد.