آخرین زندانی سیاسی رژیم شاه که بود

یک چهره - یک روایت

آخرین زندانی سیاسی رژیم شاه که بود

 

چرا سیاست را کنار گذاشت و در پی زیبایی رفت؟

 

مهرداد خدیر// روایت زندگی بهمن بازرگانی که اول بهمن ۵۷ سیاست را بوسید و دنبال زیبایی رفت بسیار خواندنی است اما نه آن که تصور کنید سیاست و خاطرات سیاسی او را رها کرده است....

ماه بهمن است و خالی از لطف نیست نقبی بزنیم به اول بهمن 1357 تا از مناسبتی یاد کنیم که کمتر برجسته شده اما در پایان این متن احتمالا با نویسنده هم‌آوا خواهید شد که جای یادکرد، داشته چون به بهانه آن اطلاعات و نکاتی ارایه شده است:

 اول بهمن ۱۳۵۷ را می‌توان نخستین روز در تاریخ معاصر ایران دانست که دیگر هیچ‌کس در زندان به اتهام فعالیت سیاسی و به جرم ابراز عقیده در زندان نبود چرا که شب قبل آخرین گروه زندانیان سیاسی و مشخصا ۳ تن از سران سازمان مجاهدین خلق - مسعود رجوی، موسی خیابانی و بهمن بازرگانی- از زندان قصر آزاد شدند و آزادی خود را نه حاصل فرمان نخست‌وزیر و اصلاحات او (بختیار) بعد از خروج شاه که نتیجه قیام مردم و رهبری آیت‌الله خمینی دانستند.

 

   هم‌سطح‌های این سه در سال‌های 51 تا 54 اعدام شده بودند و رده‌های پایین‌تر هم پیش از آن آزاد و این سه تنها چریک‌هایی در این رده بودند که هنوز آزاد نشده بودند و شاپور بختیار که قول داده بود تمام زندانیان سیاسی آزاد شوند دستور داد هیچ زندانی سیاسی دیگری نباید در زندان باقی بماند.

   مشهورترین روحانیون زندانی قبلا آزاد شده بودند. سرآمدِ آنان آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله منتظری بودند که به اتفاق آیت‌الله لاهوتی در زادروز شاه در ۴ آبان آزاد شدند و اهمیت آن و به واقع زشتی حبس محبوب‌ترین روحانیون به حدی بود که خبر آزادی طالقانی و منتظری را کیهان با تصاویرشان در صفحه نخست نشاند. اطلاعات و آیندگان را به خاطر ندارم. قبل از آنان هاشمی رفسنجانی بیرون آمده بود ولی آزادی هیچ زندانی سیاسی روحانی‌یی به اندازه آقایان طالقانی و منتظری بازتاب نداشت. آیت‌الله خامنه‌ای و برخی دیگر هم از تبعید خلاص شده بودند.

 

   با این حال و بعد از خروج شاه در ۲۶ دی ۱۳۵۷ اندکی از زندانیان همچنان در زندان بودند و این با وعده بختیار سازگار نبود. به همین سبب دستور آزادی معدود زندانیان باقی مانده هم صادر شد و در شامگاه ۳۰ دی ۱۳۵۷ در اوج ساعات حکومت نظامی و منع آمد و‌ شدِ شبانه جمعیتی در مقابل زندان قصر -که اکنون به باغ موزه تبدیل شده- گردآمدند و منتظر آزادی بقیه بودند.

   درها باز شد و مسعود رجوی و موسی خیابانی و بهمن بازرگانی بیرون آمدند. آخرین زندانی سیاسی رژیم شاه همین نفر سوم بود که تا یکی خواست روی دوش خود بگذارد پایین آمد و  به گونه‌ای رفتار می‌کرد که انگار در زمره مستقبلین است و نه زندانیان آزاد شده و در توجیه این کار گفت: حس می‌کنم هدف من محقق شده و بعد از آن دیگر به فعالیت سیاسی ادامه نداد.

 

   تا مدت‌ها کسی از بهمن بازرگانی خبر نداشت و خیلی‌ها باور نداشتند آن‌که در ایران در حال فعالیت اقتصادی و زندگی عادی و مطالعات فلسفی است و اویی که از همان لحظه بعد از آزادی راه خود را از رجوی و خیابانی جدا کرده همان بهمن بازرگانی مشهور در زندان (‌متولد ارومیه/ فارغ‌التحصیل مهندسی) است که برادرش محمد در سال ۵۱ اعدام شده و از رجوی و خیابانی پرسابقه‌تر بود.

  بهمن را علی باکری جذب کرد و خود اولین مسوول گروه سیاسی سازمان شد اما در همان شامگاه ۳۰ دی و در واقع اولین دقایق اول بهمن ۱۳۵۷ که حاضر نشد بر سر دوش مردم چون قهرمان ستوده شود سیاست را کنار گذاشت.

 

    اهمیت این تصمیم را هنگامی درمی‌یابید که بدانید وقتی رهبران مجاهدین خلق آزاد شدند به خانه خلیل رضایی (‌پدر ۴ جوان کشته شده در زمان شاه) رفتند و هنگامه‌ای به پا شد و کسی در اندازه و آوازه آیت‌الله طالقانی به دیدن‌شان رفت که شب‌ها به خاطر انبوهی جمعیت نمی‌توانست به خانه‌اش در پپچ شمیران (‌خیابان تنکابن) برود. بهمن بازرگانی اما با همه این موقعیت‌ها وداع گفت در حالی که به چشم می‌دید چه اتفاقی افتاده است.

   آخرین کنش سیاسی او احتمالا «نامه تشکر زندانیان آزاد شده از آیت‌الله العظمی خمینی» با امضای مسعود رجوی و موسوی خیابانی بود و توصیف او به مثابه «خورشیدی که تابید و مردم را بیدار کرد و آنان از زندان آزاد شدند وگرنه در گوشه سلول‌ها می‌پوسیدند.»

 

   عجیب نیست که مجاهدین (منافقین) هیچ اشاره‌ای به این نامه نمی‌کنند اما شگفتا که دیگران هم به مثابه سندی دیگر بر نقش ویژه رهبری انقلاب فراموش کرده‌اند. نویسنده این سطور خوداول بار در مجله چشم انداز ایران از آن آگاه شد.

   بهمن بازرگانی بعد از انقلاب کتاب «ماتریس زیبایی» را نوشت که همچنان مهم‌ترین منبع مطالعاتی در زمینه زیبایی‌شناسی در اندیشه پسامدرن است و خیلی‌ها تصور می‌کردند این بهمن بازرگانی که چنین کتابی نوشته آن بهمن بازرگانی نیست که سلاح در دست گرفت و نخبه‌ترین دانشجویان را جذب مجاهدین کرد و در حالی که اعدام برادر باید انگیزه انتقام یا ادامه فعالیت سیاسی را زنده نگاه می‌داشت.

 

    کتاب دیگری با عنوان «نقد پلورالیستی» هم نوشت ولی لطف‌الله میثمی او را قانع کرد خاطرات سیاسی خود را مدون کند یا حاضر به گفت‌و‌گو شود و این مهم را امیر هوشنگ افتخاری‌راد انجام داد و با انتشار کتاب خاطرات زلزله‌ای در سازمان رخ داد و به شدت علیه او موضع گرفتند.   غرض از این نوشته اما معرفی او نیست چون اطلاعات نویسنده هم در حد مصاحبه‌های او و همین کتاب است. 

 

   چند وجه دیگر مدنظر است:

   اول این که سیاست و مبارزه سیاسی همیشه به قصد کسب قدرت نیست و چنان که اشاره شد آخرین زندانی سیاسی ایران ادامه نداد و سراغ زندگی خود رفت در حالی که می‌توانست مانند رجوی و خیابانی مدعی قدرت بعد از فروپاشی رژیم سلطنتی باشد.

   دوم این که در نامه خود تصریح کردند اگر آیت‌الله خمینی نبود آنان همچنان در زندان می‌ماندند.

   سوم این که انسان موجود پیچیده‌ای است و همان‌گونه که یک مهندس فارغ‌التحصیل بهترین دانشگاه و شاغل در شرکت‌های پیمانکاری با حقوق و درآمد بالا به یک مبارز مسلح سیاسی بدل می‌شود و حتی به مارکسیسم هم می‌گرود ولو ابراز نمی‌کند و تا پای اعدام هم می‌رود ناگهان همه را کنار می‌گذارد و به مسیر اصلی زندگی بازمی گردد چرا که اصل خود زندگی و زیبایی است و به تعبیر بامداد شاعر:‌ «بودن به از نبود شدن» و به همین خاطر هیچ‌گاه نتوانستم درک کنم در ذهن کسانی که دست به عملیات انتحاری می‌زنند چه می‌گذرد.

 

      چهارم این که بختیار می‌کوشید به جامعه بگوید خواست‌های آنان برای انحلال ساواک، آزادی زندانیان سیاسی، خروج شاه و محاکمه سران فساد و شکنجه محقق شده و به پایان سلطنت شاه بسنده کنند و به دنبال جمهوری اسلامی نباشند و به خود بختیار فرصت و مهلت بدهند تا مدل مورد نظر خود را ارایه کند.

     مشکل او اما در این بود که افکار عمومی این اقدامات را به حساب بختیار نمی‌گذاشت. به حساب این می‌گذاشت که با رفتن شاه رژیم فروپاشیده و او می‌کوشد با جمع آوری بقایای آن برای خود قدرتی دست و پا کند.

 

  ‌به تعبیر محمد قائد] برای این که به نقطه «ب» مورد نظر خود برسد باید از «الف» شروع می‌کرد و آن «الف» هم رفتن شاه بود. منتها وقتی آن «الف» محقق شد ساختار فروریخت و نتوانست به «ب» برسد و به همین خاطر هیچ‌کس آزادی آخرین زندانیان سیاسی را به حساب بختیار نگذاشت و چنانچه اشاره شد خود آنها نیز از نخست‌وزیر تشکر نکردند بلکه حاصل انقلاب و قدرت شورانندگی و بسیج‌کنندگی آیت‌الله خمینی در پاریس دانستند و برای بختیار تره هم خُرد نکردند.

 

   شاید کمتر کسی را بتوان سراغ گرفت که به اندازه بهمن بازرگانی از سیاست و مبارزه نه به دنبال قدرت و انتقام که در پی زیبایی بوده باشد. اگرچه همین که به خاطره گویی تن داد و عهد قدیم شکست نشان می‌دهد از سیاست گریز و گزیری نیست هر چند اکنون که پا به ۸۰ سالگی گذاشته می توان حدس زد بیش از هر زمان دیگری خود زندگی به مفهوم وجود و هستن را با تمام جلوه‌های آن قدر می‌داند.

 

----------------------------------------


   بعد التحریر یا پسا نگارش:


    یادداشت در سطور بالا تمام شده بود اما چون حس می‌کنم کثیری تازه با این نام آشنا شده‌اند و می‌خواهند درباره او بیشتر بدانند این یادآوری هم شایسته است که ۵ سال قبل یکی از شب‌های بخارا به همت سترگ علی دهباشی به بهمن بازرگانی اختصاص داشت و بهانه آن انتشار کتاب خاطرات بود که اشاره شد.

   جالب است بدانید دعوت شدگان نه چهره های سیاسی که خود بهمن بازرگانی بود که توضیح داد چگونه راضی به نقل خاطرات شد و نیز صاحب‌سبک‌ترین روزنامه‌نگار ایران - سیروس علی‌نژاد - و انکار نمی‌کنم نثر او آن قدر برای من معیار است که هر بار از سر لطف این قلم را ستوده و کاستی‌ها را نادیده انگاشته ذوق‌زده شده‌ام. 

 

    برخی از گفته‌های نشست ۵ سال قبل را که به موضوع نوشته مرتبط است در زیر نقل می‌آورم و علاقه‌مندان را به مطالعه کامل آن در تارنمای بخارا ارجاع می‌دهم: 

  - بهمن بازرگانی: کتاب «ماتریس زیبایی» من را در سال 1381 انتشارات اختران منتشر کرد. امیرهوشنگ افتخاری که مانند من فنی خوانده و علاقه‌ای به کار فنی نداشت و روزنامه‌نگار شده بود به وسیله یکی از دوستان زندانی زمان شاه من را پیدا کرد.

 

   آن زمان با ماهنامه جامعه‌نو كار می‌كرد و می‌خواست درباره ماتریس زیبایی گفت‌و‌گو كنیم. تلفن و آدرس مرا داشت اما من مایل نبودم چون حوصله بازگشت به گذشته را نداشتم.

   با او کتابی با عنوان «دیالوگ‌های ماتریسی» تهیه کردیم که در واقع به انعکاس ديدگاه ماتریس زیبایی در حوزه‌های مختلف می‌پردازد. این کتاب منتشر نشده است اما بخش هايی از آن در روزنامه‌های شرق و اعتماد آن زمان چاپ شد. بعد پیشنهاد کرد خاطرات مرا ضبط کند قبول کردم و نشستیم شاید دو سالی طول کشید. چهارشنبه‌ها می‌آمد و دو ساعت صحبت می‌کردیم.

 

   در مجموع 700 صفحه شد و چون تکرار زیاد داشت در حدود سيصد و خرده اى صفحه خلاصه کرديم و دادیم به آقاى سعید اردهالی نشر اختران. چون او را از طریق ماتریس می‌شناختم. چهار یا پنج سال کتاب در ارشاد ماند تا اینکه در اسفند ماه 96 ارشاد ليست حذفيات داد و من بلافاصله همه را قبول کردم تا در اوايل مرداد ۹۷ سرانجام مجوز نشر را ارشاد صادر کرد و كتاب در شهریور ماه کتاب منتشر شد. این جوان هم بعد از سال 88 به لندن رفت و حالا (سال ۹۷)  آنجا زندگی می‌کند و دکترای فلسفه می‌خواند.

 

 - سیروس علی‌نژاد:  زمانی که این کتاب را می‌خواندم فکر کردم که یا باید 50 صفحه دربارۀ این کتاب بنویسم و به مجله بخارا دهم تا حق مطلب ادا شود یا دو صفحه روزنامه را پر کنم در حالی که که می‌دانم هیچگاه مطلب دو صفحه‌ای خوانده نخواهد شد. چون معمولا خواندن مقاله‌های طولانی را به بعد موکول می‌کنند و این بعد هم هرگز نخواهد آمد! گویا امروز فرصتی پیش آمده تا دربارۀ آقای بازرگانی صحبت کنم.

    بهمن بازرگانی را من از سلول زندان اوین شناختم. روزی مرا به سلولی انداختند که بهمن آنجا بود. حدود یک ماه با او زندگی کردم و بعد به بند عمومی و دیگر زندان‌ها منتقل شدم. تا اینکه  آزاد شدم  و تا سال 57 دیگر او را ندیدم.

 

   هر کس که از زندان بیرون می‌آید دربارۀ کسانی که آنجا دیده فکر می‌کند. من هم وقتی از زندان بیرون آمدم درباره افرادی که در زندان دیده بودم فکر می کردم که اینها کی بودند؟ چه شخصیتی داشتند؟ باید به صراحت بگویم تصویر هیچ کس به اندازه تصویر بهمن بازرگانی در ذهن من قوت نداشت. من و بهمن خیلی با هم صحبت نکرده بودیم اما گویا شخصیت افراد بیش از صحبت کردن روی آدم تأثیر می‌گذرد.

 

  اما دربارۀ کتاب، این کتاب سرگذشت چند نسل از ما آدم‌های آن دوران است. نسل ما و بعد از ما حتما خود را در کتاب پیدا خواهد کرد. دردهای خود را، ندانم کاری‌های خود را، خرد خود را و هر چیز دیگری را که داشته یا نداشته در این کتاب پیدا خواهد کرد. به این جهت است که این  کتاب فوق‌العاده اهمیت دارد. زمانی درباره همینگوی نوشته بودند «‌کسی که بیشتر از یک آدم است‌»، باید بگویم این کتاب بیشتر از یک کتاب است. اگرچه در 270 صفحه جمع شده، اما در واقع کتاب مفصلی است که به اشارت گذشته و هرکه آن دوران را سپری کرده باشد خواهد فهمید این اشارات چقدر مهم است.


 

   نکته ای که حتما باید بر آن تأکید کنم این است که این کتاب متعلق به آقای امیر هوشنگ افتخاری‌راد است. ما می گوییم کتاب بهمن. اما کتاب آقای افتخاری است، برای اینکه بهمن بازرگانی در خانه خود نشسته و به کارهای خود مشغول بود و خیال نمی‌کنم خود هرگز چنین کتابی می‌نوشت. این آقای افتخاری‌راد بوده که دامن همت به کمر زد و پای صحبت آقای بازرگانی نشست و این حرف ها را از او بیرون کشید.

  خود کتاب اما سه تصویر ارائه می‌دهد که هر کدام در جای خود مهم است و جای بحث دارد. یکی تصویر بهمن بازرگانی است که دربارۀ خود صحبت می‌کند. توضیح می‌دهد کیست، از کجا آمده و پدر و مادرش کیست و … تصویر دوم، تصویر بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین است که همه افراد برجسته‌ای بوده اند و درباره آنها صحبت خواهیم کرد. سومین تصویر متعلق به خود سازمان مجاهدین خلق است، که در دورانی پدید آمده و مبارزه کرده و تأثیراتی گذاشته است. من قصد دارم اگر فرصت شد دربارۀ این سه تصویر صحبت کنم.

      تصویر بهمن در کتاب خیلی جالب است. جوانی است که از ارومیه آمده، در کنکور دانشکده فنی قبول شده، جزو نفرات اول کنکور و آدم با‌استعدادی است و ریاضیات دوست دارد. در دانشکده فنی شاهد تظاهرات دانشجویان در دانشگاه تهران است. بیشتر اهل عمل و تفکر است اما تب سیاست می‌کند. تب سیاست بر تب علمی او فایق می‌آید و وارد گروه‌های سیاسی یا چریکی می‌شود.

   از آنجا که ادم با استعدادی بود آنجا هم رشد می‌کند و رییس گروه سیاسی می‌شود و با اینکه چندان تعلق خاطری به مذهب نداشت عضو کادر مرکزی سازمان مجاهدین خلق می شود.

 

   در سلول که من او را دیدم آدم متواضعی بود. این تواضع در او ماند و هنوز هم هست. می‌دانید که در سال 57 وقتی زندانیان از زندان بیرون می آمدند مردم جلو زندان از آنها استقبال شایانی می‌کردند و هورا می‌کشیدند. اما بهمن وقتی از زندان بیرون آمد آهسته خود را به کناری کشید و حتی جزو مستقبلین جا زد تا ندانند او هم هفت سال تمام زندانی کشیده است. به صورتی از زندان بیرون آمد که کسی او را ندید تا برایش هورا بکشد.

 


 در زندان تغییر یافت و از سلک مجاهدین به درآمد و مارکسیست شد. او کسی است که از همان سلول که او را دیدم آدم متفکری بود و عوالم فلسفی داشت. امروز هم که در زاویه خود نشسته است، چنانکه کتاب‌هایش گواهی می‌دهد به مقولات فلسفی می‌اندیشد و در این کتاب هم می‌نویسد که دارد به پرسش مهم می‌اندیشد که به نظر من یکی از مهم‌ترین پرسش های تاریخ است. اینکه چرا برخی چیزها دریک دورۀ کم و بیش طولانی، همۀ آدم‌ها را طوری مجذوب و مسحور می‌کند که گویی هیپنوتیزم شده‌اند؟ خیلی سوال مهمی است. چرا مردم در زمانی به هم می‌پیوندند؟ البته برخی کتاب‌ها از جمله کتاب «گریز از آزادی» اریک فروم به این نکته می‌پردازند اما گویا آنچه در آن کتاب‌ها آمده جواب‌گوی بهمن نیست.

 

  تصویر دوم تصویر بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق به ویژه محمد حنیف‌نژاد است. آن طور که بهمن دربارۀ حنیف‌نژاد می گوید انسانی بوده که با فکر انقلاب می‌خوابیده و با فکر انقلاب بیدار می‌شده. یک مبارز حرفه ای که می‌خواهد تمام افرادش را مبارز حرفه‌ای بار بیاورد و می‌خواهد افراد فقط همان کتاب‌هایی را بخوانند که او انتخاب می‌کند و جامعه را – نه فقط حکومت و دولت را – اصلاح ناپذیر می‌بیند و سرانجام اعتماد به نفس بالایی دارد که بنا به شواهد تاریخی اگر در رهبران وجود داشته باشد برای ایران خطرناک بود. محمد حنیف‌نژاد به جایی نرسید که کشور با خطرات او مواجه شود. این فرد توانایی زیادی در جمع کردن پیرو داشت. از میان رهبران اولیۀ سازمان مجاهدین تنها تصویر سعید محسن دوست داشتنی است. انسانی بود که هرجا می‌رفت، به تمیز کردن و رفت و روب محیط می پرداخت و آنقدر افتاده بود که به چشم نمی‌آید.

 

   اما تصویر سوم که تصویر سازمان مجاهدین است. سازمانی که به وجود می‌آید که در ابتدا بنیان تئوریک ندارد. تعدادی جوان مبارز بدون مبنای فکری و ایدئولوژیک گرد هم آمده اند که می خواهند مملکت را دگرگون کنند اما خود نمی دانند بر چه مبنائی.

   دقیق‌ترین تصویری که بهمن از سازمان می‌دهد این است که این سازمانی باطنی است و وقتی وارد آن می شویم گویی با حسن صباح به قلعۀ الموت رفته ایم. بهمن بازرگانی می‌گوید سازمان مجاهدین خلق ایران سازمان باطنی بود. باید برای حرف‌هایم شاهد بیاورم یعنی مورد به مورد به کتاب مراجعه کنم و به شما بگویم که این حرف هایی که می زنم معنایش چیست اما متاسفانه فرصت ضیق است.

 

- محمود آموزگار‌ (ناشر):  روزی در بیمارستان هر دو منتظر اکو بودیم و وقتی نام‌ها را صدا می‌کردند متوجه شدم او بهمن بازرگانی است و در آنجا گفت و گوی کوتاهی داشتیم و خود را معرفی کردم.

   وقتی این کتاب منتشر شد با علاقه کتاب را خواندم ویرایش کتاب جاهایی آزار دهنده بود. جایی جمله ناقص رها شده ومتوجه شدم در حذف و اصلاحات این اتفاق افتاده است. درباره کتاب فکر می‌کنم اینجا صحبت از سازمان مجاهدین است اما من فکر می‌کنم تفاوت کلیدی بین سازمان مجاهدین و دیگر گروه‌هایی که در آن دهه تشکیل شدند نیست و همواره چیزی را که در این سازمان‌ها شاهدیم همان آن است که در دهه 40 شاهدش بودیم که از مهمترین دهه‌های تاریخ کشور ماست.

 

   یکی از نتایج این دهه ظهور گروه‌هایی است که با حکومت شاه مبارزه کردند. ابتدای دهه 40  جامعه هنوز مصرفی نشده بود. از همان ابتدای دهه برنامه‌هایی تحت عنوان انقلاب سفید مطرح شد و صنعتی شدن کشور در دستور قرار گرفت .کارخانه‌های تولید وسایلی مصرفی شکل گرفتند و مثل قارچ درجاده کرج و دماوند روییدند.

 

    این موضوع حکایت از این داشت که تغییرات قابل توجهی در پیش است. کارخانه‌هایی که تاسیس شدند نیاز به نیروی کار یدی و فکری داشتند. کشاورزانی که در اثر اصلاحات ارضی از زمین گسیخته شده بودند در میادین تهران منتظر کار ساختمانی می‌ایستادند و کارخانه‌ها هم برای تامین نیرو سراغ اینها می‌رفتند اما آنها تاب نظم آهنین کارخانه را نداشتند و مدتی طول کشید تا به کار در  کارخانه خو گرفتند.  

   دانشگاه‌ها عموما تربیت نیروی مورد نیاز دولت را به عهده داشتند. برای تامین نیروی فکری  نیاز به ایجاد رشته‌هایی جدید در دانشگاه ها بود و علاوه بر آن موسسات آموزش عالی جدیدی نیز تاسیس شدند. رشته‌های مورد نیاز در این زمان به وجود آمدند. قشر متوسطی ایجاد شد، که شاه فکر می‌کرد در زمان بحران به حمایت از او برمی‌خیزند اما همان قشر متوسط که از سنت بریده و به مدرنیته نیز نپیوسته بود در همان زمان شکل گرفت و بدل به کانون اعتراض شد.

 

    بحث مهمی که در آن زمان شکل گرفت، سرکوب و اختناقی بود که تحولات وضعیت اقتصادی را تحت پوشش قرار داد. حتی سر کتاب ماهی سیاه کوچولو ایراداتی وارد بود. اتفاقا هفته پیش با دهباشی در خدمت حسن محجوب مدیر عامل شرکت سهامی انتشار بودیم. او در سال 53 کتابی منتشر می‌کند به نام حسنک کجایی و ظاهرا شاه این کتاب را دیده بود و تماس گرفته بود وبه انتشار کتاب اعتراض کرده بود.ظاهرا از تصاویرکتاب عصبی شده بود. محجوب و فرد دیگر را به ساواک احضار می‌کنند و آنها می‌پذیرند شرکت را منحل کنند اما مشکلاتی در ثبت پیش می‌آید و انحلال صورت نمی‌گیرد و به زمان انقلاب می‌رسد اما نکته مهم این بود که چنین روندی سندی از وضعیت آزادی‌هایی است که در جامعه نبود.


  
- بهمن بازرگانی: وقتی مسحور یک پدیده زیبا می‌شویم ذهن ما معطوف به آن می‌شود. اين را از زندگى خودم دريافته ام كه چه طور من و نسل من در دهه‌هاى چهل و پنجاه خورشيدى شيفته و مجذوب برخى آرمان‌ها بوديم كه اينك انگشت به دهان مانده‌ايم. شيفتگى و (در حالت خاص جذابيت زيبايی) داده‌هايی به ما مى‌دهد كه با انديشه و گفت‌و‌گو نمى‌توان آن داده‌ها را منتقل كرد. كار من پژوهش درباره اين داده‌هاى خاص است و طبعا اين نوع نگاه با نگاهآكادميك به زيبايی كه آن را افزوده ( additive) می‌داند كه بر نياز هاى اساسى آدمی (خوراک، پوشاک، خانه و امنيت) سوار مى‌شود و آنها را زيبا و متعالى مى‌كند به طور بنيادینى متفاوت است. سى سال پيش نگاه من مشابه نداشت اما حالا در اينترنت افرادى كه زيبايی را غير آكادميك می‌بينند دارند زياد مى‌شوند و بسيارى از اين‌ها آدم‌هاى آكادميك‌اند (ولی نگاه‌شان به زیبایی آکادمیک نیست).

 

تاریخ درج :  1402/11/2

تعداد بازدیدها : 256

ارسال نظر